به ایران بیاندیشیم...

عهد کردم

... قامتش را سر سبابه خود میبندم...

هستم

سلام

هستم ولی. ..

این قافله عمر عجب میگذرد...

گاه باید گفت گاه که گاه گفتن است

و گاه شنیدن دیگر نیست

شاهین من ما همه نماینده ی ملتی رو به انحطاطیم ما همه مردمی به خطا رفته و خطر پیشه ایم که برای لقمه ای نان جانی به خطر انداخته یا ناموسی به هیچ فروخته ایم.چه گونه میتوان ما مردم را بازمانده سعدی دانست ؟ نگاهی به لباسهای بی محتوای ما بیانداز؟ پوچیم همه. از هیچ سخن میرانیم و در آخر بیتی از حافظ را مهر تایید چرندیاتمان.

شاهینم میترسم که به کجا میرویم؟میترسم چه گونه ما این شدیم؟از حال به بعد چه ؟با که باید گفت روزها و سالهای سوخته مان را ؟

شاهین من ما نسلی هستیم که هیچ شدیم ! پوچیم و بی محتوا زرد زرد ... و به گفته تو میخواهند چسب امید و اعتدال به ما بزنند.ما نسلی هستیم که در این گوشه از جهان پرت شده ایم رو به نیستی ! و رو به مرگ فرهنگی.

شاهین من تو هم مانند آن دخترک هر آنچه بد میپنداری به روی من تف کن به بودن لعنت بفرست که این گونه بودنی را بودن مینامیم.سرفراز باشی