سراب سبز
وقتی بی تو کوچه نشین
شهر غمم
زمین و آسمان
بادرخت و باد
با سوسن و سرو
با ابر و ماه
یادم می آورند
که از تو دورم !
تو نیستی
من ، تنها ترینم
تو نیستی و ساعت غمزده ی روی دیوار
شاد و سرمست
به سرم می کوبد
میخ دردناک دوری را !
صدای چکش ثانیه را میشنوی ؟
گوش کن :
تیک تاک – تیک تاک !
وقتی به تو میرسم ،
دیوانه وار
کودکانه
به هر سوی میدوم
انگار سراب سبز نگاهت
چیزی به جانم
سرریز میکند !
اینجاست که باید درنگ کرد،
و ایستاد !
و فریاد زد:
نان خشکی به من بدهید
اندکی آب !
برای زنده ماندن ،
و خیر شدن به
سر سبزی نگاه او،
همین کافیست !
12/12/89
====
یادداشت: دست به قلم بردن ، لابلای این همه مشکل زمینی و آسمانی سخت است ! و این مشکلاتند که کمیت و کیفیت کارها را میسازند !
سر افراز و مانا باشید !
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 12:2 توسط رضا واحدی
|