بخوان خواب بدم را
باور نخواهد کرد این روزها زندگی که پیشتر آسانتر و بهتر و زیباتر بود ، بسیار سخت و خشن و چندش آور شده ! میترسم به بیراهه رود . نگران شده ام .
ب... صدایش میکردم و صدایش میکنم ...
و پس از آن طوفان بی تقصیری هایی که بر زندگی ام وزید فاصله هایی به اندازه دریاها بینمان افتاد.خاطراتی برما گذشت و رنجشی از من بر دل داشت که باور نمیکردم امروز این چنین باشد که میگوید.
همواره احساس میکنم بزرگترین اشتباهی که در دیگران میبینم شاید درست ترین کار و تصمیم ممکن باشد.ولی با آن چه امروز فکر میکنم دنیایی فاصله بین فکرهامان هست.و میترسم ب... بیراهه ای که از دیر باز در نزدیک و دور دیده ام بر سر راهش باشد.
آه اگر با او بودم نمیگذاشتم فلان و بهمان بر او بگذرد و نمیگذاشت زندگی ام تکرار اپیزودهایی غمگین باشد.کاش کمی بزرگتر میبودم و او را میافتم . و کاش در همان کودکیم به توهم خود بزرگ بینی دچار نمی بودم تا میتوانستم با او باشم.
***
راه نرفته
راه نرفته میروی
عابر بیراهه تویی
آتش به جانم زده ای
با آن کلام آخری
بیهوده خرده ام مگیر
خرد تر از همیشه ام
شکسته بال و خسته پر
شرمنده از خیانتم
درک نمیکنم چرا
اینگونه راه میروی
اینگونه در بیراهه ها
بیراهه ها را میدوی
من نگران تو شدم
با خواندن آن گفته ها
انگار باورم شدند
تقصیر آن گذشته ها
کاش به پایان برسم
دگر زندگی بس است
سرنوشت این من و ما
سرنوشت خار و خس است.
30 مهر 91
=====
یادداشت : ب.... خواهش میکنم برگرد از راهی که میروی.