
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و راد بود
کز آن، کشور آزاد و آباد بود
بزرگی، به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از بندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگیست
دو سد بار مردن به از زندگیست
فردوسی بزرگ
====

مهمان کویر بودن لذت خود را داشت ... در اولین نگاه یک صفحه خاکی در ابعاد بی نهایت به چشم می آمد ... ! که میشد دلیل بینش بی نهایت مردم آن دیار را فهمید...
کمی کمتر خواهم بود ... مشغول نوشتن هستم ...