آخرین وسوسه

روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند

...چیز هایی که میگویم بدان دلیل نیست که بدان‌ها می‌اندیشم ، بلکه بیشتر آنها را به هدف ویران گری خویشتن می‌گویم تا دیگر ناگزیر نباشم بیندیشیم ، تا بتوانم مطمئن شوم که از اینجا به بعد آن ها زندگی خود را بیرون از من ادامه خواهند داد و یا خواهند مرد، به مرگی که من ناگزیر نخواهم بود خود را در آن باز شناسم.
( میشل فوکو )

آن‌چه که بشر جستجو می‌کند دزد و گردنه‌گیر و کلاش نیست، چون بشر برای زندگی خودش معنی لازم دارد. یک فردوسی کافی است که وجود ملیون‌ها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او می‌گیرید و به او افتخار می‌کنید. اما حال که علم و هنر و فرهنگ از این سرزمین رخت بربسته، معلوم می‌شود فقط دزدی و جاسوسی و پستی به‌این زندگی معنی و ارزش می‌دهد ...
( صادق هدایت – حاجی آقا )  

انتظارها ، انتظارها ، تب . ساعات جوانی در خیابان های پردرخت ، عطشی سوزان برای هر آنچه "گناه" می نامندش . ( اندره ژید – مائده های زمینی )

و امّا آن که از نوعِ من است با تجربه‌هاي نوعِ من رويارو مي شود؛ چنان‌که نخستين همراهان‌اش مي‌بايد نعش‌ها و دلقک‌ها باشند.(چنين گفت زرتشت – فريدريش نيچه)

برای این که بت پرست نباشی ، کافی نیست ، بت ها را شکسته باشی ، بلکه باید خوی بت پرستی را ترک گفته باشی . ( فردریش نیچه – غروب بت ها )

ايران کهن ما٬ نخستين و بزرگترين قربانی امپرياليسم بيابانی تازه نفسی بود که خلافت عرب بر آن رنگ سبز مذهب زده بود٬ اما رنگ واقعی آن٬ مثل همه امپرياليسم ها ديگر رنگ خوهايی بود که شمشير های باديه نشینان سعد وقاص را رنگين کرد. ( شجاع الدین شفا – پس از 1400 سال )

آره من رفتنی‌ام، رفتنی‌ام از اين ديار
چرا هيشکی نمی‌ياد بدرقه‌ی يه بی‌قرار؟
(محمد مهدی مرادی)

وسوسه ی ترانه بود
خطی اگر قلبم سرود
این آخرین وسوسه ام
شوریده ای شبانه شد
(رضا واحدی )
---------------------
سخن روز :

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
  • خانه
  • آرشیو وبلاگ
  • عناوین نوشته ها
پیوندهای روزانه
  • سالروز شاه شدن داريوش بزرگ پدر ناسيوناليسم ايراني
  • مشکاتیان ، تاهستیم هستی
  • آرشیو پیوندهای روزانه
نوشته‌های پیشین
  • شهریور ۱۴۰۴
  • شهریور ۱۳۹۵
  • بهمن ۱۳۹۴
  • بهمن ۱۳۹۲
  • آبان ۱۳۹۲
  • خرداد ۱۳۹۲
  • مهر ۱۳۹۱
  • شهریور ۱۳۹۱
  • مرداد ۱۳۹۱
  • تیر ۱۳۹۱
  • اردیبهشت ۱۳۹۱
  • فروردین ۱۳۹۱
  • اسفند ۱۳۹۰
  • بهمن ۱۳۹۰
  • دی ۱۳۹۰
  • آبان ۱۳۹۰
  • شهریور ۱۳۹۰
  • فروردین ۱۳۹۰
  • اسفند ۱۳۸۹
  • دی ۱۳۸۹
  • آذر ۱۳۸۹
  • آبان ۱۳۸۹
  • مهر ۱۳۸۹
  • شهریور ۱۳۸۹
  • مرداد ۱۳۸۹
  • خرداد ۱۳۸۹
  • اردیبهشت ۱۳۸۹
  • فروردین ۱۳۸۹
  • اسفند ۱۳۸۸
  • بهمن ۱۳۸۸
  • دی ۱۳۸۸
  • آذر ۱۳۸۸
  • آبان ۱۳۸۸
  • مهر ۱۳۸۸
  • شهریور ۱۳۸۸
  • مرداد ۱۳۸۸
  • آرشيو
آرشیو موضوعی
  • سروده های دیگر
  • دفتر آخرین وسوسه
  • چرکنویس ها
  • سفرنامه ها
  • از دیگران
  • معرفی نامه ها
پیوندها
  • رضا پرهیزکاری
  • ما می آیــیــم
  • حسام فریــاد
  • اسیر خــــاک
  • رنـــگ خــــدا
  • تقریبا کـــوتاه
  • روزنـــــامــــک
  • کـمال کابـلی
  • یـک ایــرانــی
  • ســـه گــاه
BLOGFA.COM