خدایا کویرم کویر...
کویر
اندوه بی تو بودن
در قاموس
هیچ کویر برهنه ای
نمی گنجد!
و اشکهای تنهایی من
هزار کویر برهنه را
سیراب میکند.
حتی شب
فریاد رس اندوهم نیست
در کویری بی ستاره و برهنه
از کجا سنگی صبور بیابم؟
کدام نسیم
فریاد و مویه ی من
از سر تنهایی را
به کوش خدا
خواهد رساند ؟
اندوه بی تو بودن
در این بی نهایت را
چگونه بر دوش کشم
وقتی که تا با تو بودن
فرسنگ ها راه مانده ؟
چگونه فریاد زنم
حسرت این دوری را ؟
این راه بی پایان
این کویر وحشت زده
ثانیه های بی تو رفته ی
عمرم را
به رخم میکشند
گویی بر دلشان مانده
که بگویند
و زخم زبان بزنند که :
بی تو هیچم !!هیچ...
وجودم بس که نمک
بر سر زخمم پاشیده اند
چون شوره زاریست !!!
آری ! بی تو هیچم
مثال کویر
که با تمام وسعتش
در حسرت تک درختی
که کوچک سایه ای
بر اندام
بی نهایتش بیافکند
سراپا آتش است!
24 شهریور 89
====
یادداشت : در مسیر بازگشت از مشهد