نوروز

 

رنگ می بازد

زمان،

مثال مرده ای

که زیر گور

دست و پا میزند

برای زندگی!

آوازهای کهنه اش

و پیران مرده اش

زنده اش می خواهند

 

شعر من یک شور است

نه حماسه

نه شورش

شعر من یک راز است

که به تو می گویم

راز دیروز ما

که سراسر بودیم

عاشقان ایران

 

و دریغا

امروز

جمشیدی دیگر نیست

و نه زرتشت

نه مانی

ونه کوروش

نه شاپور

و نه شهرامی

نه شهزادی

نه ابر مردی

که بانگ بر آرد

ای مردم

فرداست نوروز

فرداست...

 

دزدیده اند

موسم شادی را

بسته اند

راه میخانه را

همه زندانی

همه ویران

همه میهمان!

به خوان

افیون و بنگ!!!

 

باز زمان میکوبد

حلقه ی خانه ی دل:

نه چنان ماند که بود

نه چنین که امروز

نو بهار است ای دوست

قدحت را پر کن

شادی ات افزون باد

زنده باشی هر روز

دشمنت دل خون باد.

باز زمانه زایید

باز بوی عیدی آمد

بوی ماهی قرمز

بوی بابا

بوی مامان

بوی بابابزرگ

که نیست

بوی آجی*

که مرد

بوی فردا آمد

بوی خوب باهار

بوی رویش شقایق

از دل سنگ زمین

باز نوروز آمد

باز نوروز...

 

 

رضا واحدی

29 اسفند88

----

یادداشت:

بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان

مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

*= مادر بزرگم