من و این قلب صبورم ...
دلتنگم می شوی
آتش افروز تابستان
در این میانه ی گرما
یاد آور سوز داغ تن توست
در آن روزهای سرما
فسوسا که گذشت
و داغ تو را نداشتن
بر اندوه تنهایی
افزون گشت
بی تو، کم کم ،
می شکنم !!!
طوری که هیچ کس ،
نفهمد...
دروغ میگویم
که کسی را میخواهم ،
من ، یک ، تو می خواهم
که نیست ...
تو آیا یک ، من ، می خواهی ؟
تنهایی من در قاموس
هیچ شب بی ستاره ای نمی گنجد ،
و هیچ کس مرا به اندازه ای که ،
می خواهی تنها نخواهد کرد !
به چشمان بی خوابم سوگند
که بی من بر تو سخت تر می گذرد
و این منم که ساکت و صبور
در خود می شکنم !
فردا دلتنگم میشوی ،
از آخرین نگاه مضطرب ات خوانده ام !
دلتنگ نشو ،
همان آخرین عکسم را بردار،
مچاله اش کن ،
آن عکس ، تصویر آن روز من است !
هنوز ماوایی برای دلتنگی داری ؟
هنوز کسی هست، که به جای تو اشک بریزد ؟
بر تو سخت تر میگذرد
دوست دوران کودکی !!!
23 امرداد 88
---
یادداشت : گاهی تمام نفرت وجودت را بر سر عشق بکوبی ، بازهم عاشقانه می نویسی ، گذشته ات را که نمیتوانی انکار کنی ! میتوانی ؟ راهی به من نشان بده ...