هیچ کس

 

هیچ کس با تردید این دل سر نکرد

یا که بیتی شعر من را بر نکرد

 

هیچ کس حتی برای لحظه ای

با شعر من خود را ، پرپر نکرد

 

هیچ کس شاعرانه های عاشق را

با اشک چشمان خود تر نکرد

 

هیچ کس شعر شکفتن را نخواند

هیچ کس شعر مرا عاشقانه تر نکرد

***

می رسد روزی که من باور کنم

ابر هم با یاد من خود را سبکتر نکرد

 

می رسد روزی که از یادم رود

یاد او که شعرم چشمش را تر نکرد

 

می رسد روزی که پیدایم کند

او که پیدا کرد اما ، پیداتر نکرد

 

می رسد روزی که زجرم سر رسد

روزی که چشمم بغض را پرپر نکرد

 

رضا واحدی

26آبان 86

=====

یادداشت : صادق هدایت در کتاب توپ مرواری میگوید ، حماقت های تاریخ همیشه تکرار میشوند ! و در زندگی من باید اعتراف کنم که غصه های زندگی ام همیشه تکرار میشود ! هر پرتابی سقوطی و سکوتی در پی دارد ، همیشه چند روزی با یافتن یک احمق دیگر خود را ساکت میکنی و چند روز بعد تر ...

این منم ، دوستانی بودند و هستند که از سالهای 84 به اینور دوستی شان باعث سرفرازی من شد و آنها بهتر میدانند که غروری که دیروز من را به بار می آورد امروزم را چگونه بر باد میدهد !!!

آری ، اینبار هم منم که تنها شده ام ، کسی را از دست نداده ام ، کسی را به دست نیاورده ام که از دست دهم اما تنهایی دردی که مثل خوره روح آدم را در انزوا میخورد و می تراشد .

بازهم ساکت می مانم .

تکه شعری از باربد که میگفت :

 

کاندومی که صرف خود ارضایی شود

راهی به سوی سلامتی نیست

بلکه اعتراضی است

تلخ و سطحی

به تنهایی!

 

و میگویم :

کاش بهانه ای برای خود ارضایی مانده بود !

 

به خاطر تلخ بودن و بی نزاکتی در متن ، متن را ببخشید ...