بریدا
آه بریدا
بریدای من
در ورای کدامین افسوس
آرمیده ای ؟
عشق را مپوی
هیچ در انتظارمان نیست
هیچ به سراغمان نخواهد آمد
هیچ کس اشکی برای من نریخت
یادت هست اینگونه سرودم ؟
آن شعر را در آتش سوختم
و امروز تنم میسوزد!
آه بریدای من
آه بریدا
گمراه نشو
مرا به خاکی نشاندند
که میخواهم
از خاکسترم
سمندر وار برویی!
بریدا
وای بریدای من
وای خواهر شبهایی که از من به یغما رفت
وای همبستر و هم رویای من بریدا
به کدامین سو میدوی ؟
شاملو با تو سخن گفت
بریدایش را در دلش گفت
مبادا دردانه اش را بدزدند
مبادا بی بریدا زنده بماند
بریدا
با تو به سختی و مسلول سخن گفت که :
آن که میگوید
دوستت میدارم
خنیاگر غمگینی است
که صدایش را از دست داده"
و میگویم:
آن که میگوید دوستت میدارم
دیوانه ی تنهایی است
که بریدایی دیگر میجوید."
آه بریدای من ...
بامداد 29 فروردین 91
-----
یادداشت :تقدیم به خواهرم>> بریدا و سرای تنهایی هایش <<که در شبهای تشویش مرا خواند و با دلهره هایم دلشوره و تشویش به خانه اش رفت اما تنهایم نگذاشت...