به او که تسلیم نشد
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
X-NONE
بی او یکسره،
یکدله باید گریست
و گاه که شعری در خود گم کرده دارم
که قلمی نافرسوده
که خلطی سخن نشده
و شعری به بودن نیالوده دارم
آسمان حتی به سرم سنگین است
شعرهایی که به شور نیالودیم
و شورهایی که در سینه پنهان داریم
دنیایی از سخن های ناگفته ایست
که نگویم بهتر است !
همان بهتر واژه ها
در کنج ذهنم خویش را گم و گور کنند
و به ابتذال بودن تن ندهند
وقتی او نیست
شعری هم نیست
شوری نیست که شعر شود
باید گریست
اما من
یکدله میخندم
که او
او که دیگر نیست
به اندازه سوختن
یک سیگار
یا خاموش شدن
تن مانده ی تلخش!
لایقم نبود
راد مردی زیبا گفت
"عشق را....خدای را....درپستوی خانه نهان باید کرد"
رضا واحدی
باور نخواهد کرد این روزها زندگی که پیشتر آسانتر و بهتر و زیباتر بود ، بسیار سخت و خشن و چندش آور شده ! میترسم به بیراهه رود . نگران شده ام .
ب... صدایش میکردم و صدایش میکنم ...
و پس از آن طوفان بی تقصیری هایی که بر زندگی ام وزید فاصله هایی به اندازه دریاها بینمان افتاد.خاطراتی برما گذشت و رنجشی از من بر دل داشت که باور نمیکردم امروز این چنین باشد که میگوید.
همواره احساس میکنم بزرگترین اشتباهی که در دیگران میبینم شاید درست ترین کار و تصمیم ممکن باشد.ولی با آن چه امروز فکر میکنم دنیایی فاصله بین فکرهامان هست.و میترسم ب... بیراهه ای که از دیر باز در نزدیک و دور دیده ام بر سر راهش باشد.
آه اگر با او بودم نمیگذاشتم فلان و بهمان بر او بگذرد و نمیگذاشت زندگی ام تکرار اپیزودهایی غمگین باشد.کاش کمی بزرگتر میبودم و او را میافتم . و کاش در همان کودکیم به توهم خود بزرگ بینی دچار نمی بودم تا میتوانستم با او باشم.
***
راه نرفته
راه نرفته میروی
عابر بیراهه تویی
آتش به جانم زده ای
با آن کلام آخری
بیهوده خرده ام مگیر
خرد تر از همیشه ام
شکسته بال و خسته پر
شرمنده از خیانتم
درک نمیکنم چرا
اینگونه راه میروی
اینگونه در بیراهه ها
بیراهه ها را میدوی
من نگران تو شدم
با خواندن آن گفته ها
انگار باورم شدند
تقصیر آن گذشته ها
کاش به پایان برسم
دگر زندگی بس است
سرنوشت این من و ما
سرنوشت خار و خس است.
30 مهر 91
=====
یادداشت : ب.... خواهش میکنم برگرد از راهی که میروی.
برش اول
چند سالی میگذشت از اون سالهایی که به یغما بردند عمرم را و حاصل تجربه ی آن سالها چیزی نبود به جز سردر گمی و تشویشی که حتی بر پرش های جنسی و جسمی هم بی تاثیر نبودند و هنوزم نگذاشته اند بفهمم که به دنبال چه میگردم.
برش دوم
بوی تند و تیز الکل و جای خالی سیگاری که این روزها آرزو میکنم که ای کاش آن روزها میکشیدم!نگاه های کودکانه ای که بعد ها ابلهانه شد و بعد تر ها احمقانه و امروز نفرتی بی اندازه در سراسر وجودم.
برش سوم
صدای منحوس و زجر آور پیک نیک 2 کیلویی زرد رنگی که از اصفهان خریده بودم و حرکت های دستانم که هر چه میگذشت بیشتر میتوانستم بفهمم که دنیا چقدر تهوع آور است .
برش چهارم
صدای دلنشین همان پیک نیک 2 کیلویی که اگر روزی به گوشم نخورد و روشنی اش گرمم نکند همان دستان توانای کمی پیشترم دیگر نای بلند کردن ابزارالاتی کوچک را هم ندارند ....
برش پنجم
داریوش میخواند :
از غروب هراس
تا صبح موعود
تیغ خشم خلیل
بر قلب من رود
**
در عذاب تشنگی گم
حسرت من بوی گندم
بر دلم داغ شقایق
از عذاب تلخ مردم
"از کسی که مثله بختک
تو شبام انداخته سایه
یه سوال ساده کردم
نفرت من شد گلایه "
اپیزود ششم:
صدای اذان در تمام شهر پیچیده بیچاره آن که سفره های خالی اش را هم فروخت...
رضا واحدی
یک مرداد 91